شمارهٔ ۹


ای خسروی که رایت جاه و جلال تو

سر بر محیط عالم علوی فراشته ست

گردون مظلّه ای ست که در عرصه وجود

عصمت همیشه بر سر مُلکت بداشته ست

از چهره زمانه فرو شوی گرد ظلم

ایزد تو را بر او نه به بازی گماشته ست

شاها منم که خامه اقبال روز و شب

مدح تو بر صحیفه جانم نگاشته ست

مگذار ضایعم که مرا دور روزگار

بر اعتماد جود تو ضایع گذاشته ست

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم