شمارهٔ ۷۴


شهریارا برای مدحت تو

تیغ فکرت همیشه آخته ام

بر بساط هوات اسب مراد

بر رخ روزگار تاخته ام

گرچه از آرزوی خدمت تو

دل و جان را به غم گداخته ام

ذکر زحمت نمی کنم حالی

با شراب تهی بساخته ام

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم