شمارهٔ ۳۹


ای شب،نه ز زلف اوست بر پای تو بند

پس دیر و دراز درکشیدی تا چند؟

وی صبح، تو نیستی چو من عاشق و زار

من می گریم بس است باری تو بخند!

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم