بخش ۱۵ - هدایت پدر


پدر رحمت الله چو آگاه شد

که دستم ز تدبیر کوتاه شد

به من گفت جان پدر هوش دار

به سمع رضا پندِ من گوش دار

جهان دیده و تجربت کرده‌ام

بسی سرد و گرم جهان خورده‌ام

جوانی و ناباکی و بی‌خودی

بود ضدّ دانایی و بخردی

ولی چون در آیند ازین پهن دشت

برین پل ضرورت بباید گذشت

بیاموزمت شرط می خوارگی

بر آن جمله خوکن به یک بارگی

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم