شمارهٔ ۶۹ - یار کو؟
افسر شاهی نخواهم خاک پای یارکو
بال گو بشکن هما ، آن سایه دیوار کو
سرو را گیرم که دارد با قد او نسبتی
آن گل رخساره وآن شیوه رفتار کو
ورهمان گیرم که گل بار آرد وجنبد ز باد
آن تبسّم گرد آن شیرین لب و گفتارکو
دیده آهو اگر چه دلفریب آمد ولی
آن کرشمه کردن و آن غمزه خونخوار کو
وصل او دشوار و بی او زندگی دشوارتر
مردن بی زخم هم ننگست و پای دار کو
ای خوش آن عاشق که عشق خویش بشناسد ز یار
وصل و هجر آنجا نگنجد یار کو اغیار کو
جان فدایت ای که آوردی خبر زان تندخو
باز پرسید از رقیبان محیی دل افگار کو
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم