شمارهٔ ۱۰۰۵
یا رب آزاد کن مرا از من
برهانم ز دستِ آهرمن
فرحی از شمامۀ رضوان
فرجی از زمانۀ ریمن
تا شوم ایمن از خطا و زَلَل
تا شوم فارغ از زمین و زمن
هرکه پرسد ز واحد القهَار
هم تو او را جواب ده که به من
بیش زین ره مده که برخیزد
این همه ما و من زما و زمن
نظری کن که بشکفد بیخار
گلِ امّیدِ ما ز طرفِ چمن
پیرهزن میبرد کلاوه و هست
قدرِ یوسف برون ز حدِّ یمن
ما سبکبار و او گرانکاوین
ما روان بیپناه و او ذوالمن
دستگیرا به فضلِ خویش بپوش
بر سرِ سیِّئاتِ ما دامن
به خودش خوان ز خود نزاری را
بیش از ایینش مدار با دشمن
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم