شمارهٔ ۱۰۱۵


صحبت اهل دلی و جاه من و جان من

گوشه ی ویرانه ای ملک سلیمان من

پای خم و دردیی کوثر و طوبای من

عافیت و گلخنی باغ و گلستان من

ساغر جمشید وقت پاشنه ی کفش من

خم چه ی نمرود عهد کوزه ی برخوان من

چند شوی در جوال بس که شنیدی محال

خیز بیا گو ببین معجز و برهان من

هم چو سلیمان شدم حاکم دیو و پری

نفس مسلط چو شد تابع فرمان من

پیش نزاری شدم عشق بیاموختم

تا به هزیمت برفت عقل خطادان من

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم