شمارهٔ ۱۰۴۹
ندانم آفتاب است آن اگر رو
کمندِ عنبرین است آن اگر مو
به چین بفرست تا کاسد شود مشک
نسیمی از عرقچینِ سمن بو
خروجِ زنگیانِ چین زلفت
به حسنآبادِ رویت از همه سو
خطایی بود کاستیلا گرفتند
چنین بر ملکِ رویت خیلِ هندو
دلم پیرامنِ آن چشمۀ نوش
نمیگردد ز پیشِ چشمِ جادو
ز پیشِ غمزه ی چشمِ تو برخاست
فرود آمد خوشی بر طاقِ ابرو
به چشمت اشکِ من خوارست چون شد
گشاده از دُرِ دندانت لؤلؤ
مرو با عشق در میدان به بازی
که با او بر نیاید کس به بازو
ز من ای یارِ آهو چشم مگریز
نه هم بالینِ مجنون بود آهو
اگر از ما گناهی رفت توبه
به الطافِ تو مطموعیم و مرجو
بزرگان از سرِ حسنِ عقیدت
گنهداران بسی کردند معفو
سری دارم فدایِ آستانت
به پایِ خود نخواهم رفت ازین کو
نزاری گر دلت بیمارِ عشق است
درین دارالشفاء در دست دارو
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم