شمارهٔ ۱۰۹۳
از برت میروم به ناچاره
طمع از جان بریده یک باره
تا کجا سر برون کند مجنون
که شد از کویِ لیلی آواره
از بلایی چنین که پیش آمد
بودهام ترسناک همواره
تا کند احتمالِ دردِ فراق
کو دلی بردبارِ خونخواره
ماهرویا بسوزم ار برسی
بر سر راه من به سیاره
از تو دارم طمع که یادآری
از نزاریِ زار بیچاره
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم