شمارهٔ ۲
شام خطت گرفته ز صبح آفتاب را
زان روز خوش نمانده جهان خراب را
بر نام هیچکس رقم روز خوش نبود
خواندیم هر دو رو ورق آفتاب را
بیغم نفس نمیکشم و جای عیب نیست
گر دردکش به لای برآرد شراب را
از سوختن منال چو بردی به غم پناه
نسپرده کس به شعله امانت کباب را
ساغر مدد ز باطن مینا طلب کند
صبح است پیر و پیش قدم آفتاب را
قدسی دلم خلل نپذیرد ز حادثات
نتوان خراب کرد سرای خراب را
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم