شمارهٔ ۹


ز نقش کینه چو پاک است لوح سینه ما

به دوستی که تو هم دل بشو ز کینه ما

ز خیره‌چشمی خود سوختم که یار امروز

هنوز در عراق است از نگاه دینه ما

ز اشتیاق خدنگ تو بعد مردن هم

شود نشانه تیر استخوان سینه ما

بلا بود دل آسوده درد عشق کجاست

که سنگ تازه کند عهد آبگینه ما

امید خوش‌دلی از ما مجوی ای همدم

که عشق داده به طوفان غم سفینه ما

توانگریم ز اسباب غم چنان قدسی

که روزگار بود مفلس از قرینه ما

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم