شمارهٔ ۱۸


یکی بود به نظر نیستی و هستی ما

تفاوتی نبود در خمار و مستی ما

به می‌پرست مزن طعنه زآنکه کمتر نیست

ز می‌پرستی او خویشتن‌پرستی ما

بود به دیده نادیده برگ کاه چون کوه

بلند قدر نماید فلک ز پستی ما

گذشت موسم اندوه و وقت عیش آمد

رسید نوبت ایام تنگدستی ما

عجب که روز جزا هم توان عمارت کرد

خراب‌کرده عشق است ملک هستی ما

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم