شمارهٔ ۶۵
گذشت فصل گل و رغبت چمن باقیست
وداع کرد شراب و خمار من باقیست
برای جیب دریدن عزیز دارم دست
اگرچه پیرهنم پاره شد کفن باقیست
ترا گمان که سخن شد تمام و نشنیدی
سخن نمیشنوی ورنه صد سخن باقیست
کفایت است دلیل بقای ناز و نیاز
فسانهای که ز شیرین و کوهکن باقیست
شکست جام و حریفان شدند و مرد چراغ
ز سادگی دل من خوش که انجمن باقیست
اگر روی به سفر غربت است و غم قدسی
وگر سفر نکنی محنت وطن باقیست
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم