شمارهٔ ۸۶
هر روز به من یار ز نو بر سر نازست
پیوسته مرا لذت آغاز نیاز است
بگذار که در تیرگی بخت بمانم
آیینه چو روشن شود افشاگر رازست
کوتاه امل باش که چون رشته سوزن
پیوسته گره میخورد آن سر که دراز است
ای بت نه همین زینت بتخانه مایی
در کعبه هم ابروی تو محراب نمازست
از پستی فطرت چه شوی بسته صورت؟
یک گام به معراج حقیقت ز مجازست
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم