شمارهٔ ۱۵۱
قضا ز خانه چو رختم بر آستانه نهاد
بر آستان تو چشمم بنای خانه نهاد
حدیث عشق تو افسانه گشته در همه جا
از آن دلم همه جا گوش بر فسانه نهاد
میانه گل و بلبل که مو نمیگنجد
چگونه شد که صبا پای در میانه نهاد
کمند جذبه صیاد خویش را نازم
که دام زلف نه بر اعتماد دانه نهاد
نگشت جمع دمی زلفش از پریشانی
نسیم خاست ز جا گر ز دست، شانه نهاد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم