شمارهٔ ۲۰۷


ای خوشدلی برو که غمینم سرشته‌اند

درمان گداز و درد گزینم سرشته‌اند

از آب و خاک کعبه و بتخانه نیستم

نه دوستم، نه خصم، چنینم سرشته‌اند

نگذاشت شغل عشق به کار دگر مرا

گویا که از برای همینم سرشته‌اند

عاشق کجا و تیره‌دلی این گمان مبر

سر تا قدم ز نور یقینم سرشته‌اند

قدسی برای سجده گلبن در این چمن

چون برگ گل تمام جبینم سرشته‌اند

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم