شمارهٔ ۲۲۳
لبت به خنده شیرین چو همنفس گردد
به گرد لعل تو روحالامین مگس گردد
عجب که ره به رفیقان برم درین شب تار
مگر دلیل رهم ناله جرس گردد
ز اشتیاق گرفتاری تو، طایر قدس
ز سدره آید و گرد سر قفس گردد
کجاست وادی طور و شجر، که آتش عشق
نه شعلهایست که بر گرد خار و خس گردد
دگر ز بیاثریهای عشق، قدسی را
رسیده کار به جایی که بوالهوس گردد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم