شمارهٔ ۲۳۲
مسیح دید لبت، رنگ او دگرگون شد
ز سحر غمزهات اعجاز را جگر خون شد
ز شوق تیغ به خود گو ببال صید حرم
که غمزه تو به عزم شکار بیرون شد
نبرد نامه من، مرغ نامهبر بر دوست
مگر ز بخت بدم باخبر ز مضمون شد
ز دیده و دل فرهاد، مرکب شیرین
شب فراق گذشت آنقدر که گلگون شد
کرشمه که دگر تیغ کین کشید، که باز
جهان ز خون شهیدان عشق، گلگون شد
نوید لذت زخم آیدم به دل هر دم
مگر به قتل منت میل خاطر افزون شد؟
تو ای نسیم که بر زلف او گذر داری
خدای را خبری ده که حال دل چون شد
پی نظاره آن کو نمیرود قدسی
نظر بدیده حو بد نقد {بیاض} موزون شد(؟)
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم