شمارهٔ ۲۳۹
هرگزم چون لاله دل بی داغ ته بر ته مباد
تا بود غم، در دلم آسودگی را ره مباد!
دل گریبانگیر وصل و دیده محروم از نگاه
جامه نیکاختری بر قد کس کوته مباد!
هرکه را بینم به او همراه، میمیرم ز رشک
سایه هم یا رب به آن سرو سهی همره مباد!
من ز آب تیغ، عمر جاودانی یافتم
یا رب از ذوق شراب عشق، خضر آگه مباد!
هرکه با من بود، روز طالعش گردید شب
تیرهبختم، هیچکس را پهلوی من ره مباد!
دور ازو پرسند یارانم که قدسی حال چیست
بزم، بی شمع و چراغ و آسمان بی مه مباد!
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم