شمارهٔ ۲۴۳


بس که دود آه عاشق پرده افلاک شد

سینه افلاک از داغ کواکب پاک شد

پا ز عزت بر زمین ننهد ملک در شهر عشق

بس که در هر کوچه‌اش جسم عزیزان خاک شد

اتحادی هست با خونین‌دلانم، زان سبب

غنچه پیراهن درید و سینه من چاک شد

بر فروزد عارض معشوق از اظهار نیاز

روی گل از شرم عشق بلبل آتشناک شد

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم