شمارهٔ ۳۴۰
بسی منزل بریدم تا شب غم را سحر کردم
چو صبح از پا گر افتادم، به دامن راه سر کردم
به صحرا برد خوش خوش، خار خار داغ سودایم
مگر روزی چراغی از چراغ لاله بر کردم؟
ازان دردی که از خود هم نهان میداشتم عمری
ز بس فریاد، امشب عالمی را هم خبر کردم
به روی باده روشن گشت چشمم عاقبت قدسی
چراغ دیده خود را چو جام از شیشه بر کردم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم