شمارهٔ ۳۵۲


عافیت غم را مداوا کرد و زین غم سوختم

هرکسی از داغ سوزد، من ز مرهم سوختم

خنده‌های شادی گل در چمن داغم نکرد

غنچه را دیدم غمی دارد، ازان غم سوختم

در محبت شعله افزون گردد آتش را ز آب

تا چو شمعم بود در هر قطره‌ای نم، سوختم

بس که دارم ذوق غم، هرجا که دیدم ماتمی‌ست

من در آن ماتم، فزون از اهل ماتم سوختم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم