شمارهٔ ۳۵۹
ما در صبح طرب، ز آب و گل غم بستهایم
چون کدورت، خویش را بر شام ماتم بستهایم
بس که آمد جای اشک از چشم ما خون جگر
تهمت طوفان خون بر چشم پر نم بستهایم
در حریم درد عشق ما، کسی را بار نیست
ما ز رشک این در به روی هر دو عالم بستهایم
تا نگردد یاربی در دفع درد ما بلند
راه گردون را شب از آه دمادم بستهایم
ما چو قدسی مایه دردیم، راحت عار ماست
بیشتر بر زخم خویش از مشک، مرهم بستهایم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم