شمارهٔ ۳۶۷
تا دل بر آتش غم جانانه سوختیم
از رشک، جان محرم و بیگانه سوختیم
ما را نه قرب شمع میسر، نه وصل گل
از اعتبار بلبل و پروانه سوختیم
افروختیم در حرم کعبه صد چراغ
تا یک چراغ بر در میخانه سوختیم
خون جگر ز شیشه کشیدیم و از حسد
چون لاله، داغ بر دل پیمانه سوختیم
آتش زدیم در جگر عاقلان ز رشک
زین داغها که بر دل دیوانه سوختیم
خوبان نمیشوند به ما آشنا و ما
از اختلاط مردم بیگانه سوختیم
امشب که یاد روی تو مهمان دیده بود
تا روز، شمع ماه به کاشانه سوختیم
کردی به غیر گرمی و شد کار ما ز دست
ما هم به آتش دگری خانه سوختیم
قدسی ز حرف عشق نبستیم لب دمی
عمری دماغ بهر یک افسانه سوختیم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم