شمارهٔ ۳۸۵
ما جهان را رخ ز آب چشم گریان شستهایم
لوح دلها را ز وصف نوح و طوفان شستهایم
نوعروس عشق را گلگونهای در کار نیست
ما ز خون کفر، اول روی ایمان شستهایم
صفحه خاطر ز حرف مرهم آسودگی
از نم خون جراحتهای پنهان شستهایم
تا لب زخم دل، از آلایش افشای راز
گاه جذب سر عشق از آب پیکان شستهایم
از ترشحکردن مژگان قدسی تا به روز
رخ به خون، هر شب چو صبح عید قربان شستهایم
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم