شمارهٔ ۳۹۱


زبان گداختم و راز عشق سر کردم

فتیله را چو فکندم، چراغ برکردم

یکی‌ست چشم و قدم در رهش، وگرنه چرا

شکستم آبله پای و دیده تر کردم؟

غم ندامت مرغ چمن ز من پرسید

که عمر در سر افغان بی‌اثر کردم

به دل جفای تو چندان که بیشتر دیدم

به سینه مهر و وفای تو بیشتر کردم

نظر به روی گل و لاله‌ام دریغ آید

ز دیده‌ای که به روی بتان نظر کردم

کباب سوخته قدسی نمی‌دهد خوناب

علاج خون دل از آتش جگر کردم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم