شمارهٔ ۴۱۳
توان غم تو ز جان خراب دزدیدن
اگر ز شعله توان اضطراب دزدیدن
حبابوار برآور ز آب دیده سری
چو دیده چند توان سر در آب دزدیدن؟
خیال هندوی چشم تو در نمیآید
به چشم خلق، مگر بهر خواب دیدن
ز موج گریهام افتد به گردن خورشید
ز روی آب، شکم چون حباب دزدیدن
دلی که وصل تو جوید به حیله، آن یابد
که طفل مکتبی از آفتاب دزدیدن
چو گل ز پرده برونآ، که بشکفد گلشن
چو غنچه، روی چرا در نقاب دزدیدن
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم