شمارهٔ ۴۱۴


بیا ای عشق، ننگ عافیت از سرم وا کن

دلم را طاقت غم ده، سرم را گرم سودا کن

شب تنهایی‌ام مشرق ز یادش رفته، ای گردون

رهی دیگر برای مطلع خورشید پیدا کن

گل خودروی من، آهنگ سیر بوستان دارد

برو ای دیده و در چشم نرگس خویش را جا کن

مرا خوانی به بزم خود، دهی پهلوی غیرم جا

خسک در دیده‌ام ریزی و گویی گل تماشا کن

اگر خواهی که ره بیرون بری از شام تنهایی

برو چون آسمان هر صبح خورشیدی مهیا کن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم