شمارهٔ ۴۱۹


خموش می‌کند دلیر تماشای ماه من

من بعد، چشم آینه و دود آه من

تا چشم باز می‌کنم، از پیش رفته‌ای

چون شمع، کاش بر مژه بودی نگاه من

کوتاه بهترست شب ناامیدی‌ام

مگشا گره ز طره بخت سیاه من

در دیده‌ام ز روی تو آتش فتاده‌است

روشن شود چراغ ز تاب نگاه من

نارسته زرد بود مرا سبزه امید

رنگی نبرده باد خزان از گیاه من

قدسی، نسیم باغچه ناامیدی‌ام

بر گلشن امید، نیفتاده راه من

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم