شمارهٔ ۴۶۰
به دل نمیگذری، تا کجا گذر داری
فکندی از نظرم، تا چه در نظر داری
سرت نمیشود از جام صحبت ما گرم
مگر خمار ز پیمانه دگر داری؟
نماند بر سر بالین من کسی، چه شود
مرا اگر ای اجل امشب ز خاک برداری؟
نکردهای مژهای تر به خون ز سنگدلی
ازین چه سود که صد چشمه در جگر داری
ز بوی باده من از خویش رفتم ای ساقی
مرا ز من خبری ده اگر خبر داری
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم