شمارهٔ ۳۰


تا ز گشت گلشن آن آشوب دلها یاد کرد

بلبل از گل گشت و قمری سرو را آزاد کرد

تیغ بر دشمن کشید و دوستداران را ز رشک

بر بدن، هر موی کار خنجر فولاد کرد

عاشق دیوانه را سودای معموری بلاست

هرکه ویران کرد ما را، کعبه را آباد کرد

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم