شمارهٔ ۴۳


دل که ربود از برم، ساغر می‌پرست من

گفتمش از که خواهمش، گفت ز چشم مست من

ساقی مجلس بلا، هیچ پیاله در جهان

پر نکند ز خون دل، کش ندهد به دست من

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم