شمارهٔ ۴۷۱


هر دم نتوان کرد به جامی مستم

یک جرعه خراب داردم تا هستم

روزی که قدم نهاد در کوی تو دل

اول، ره بیرون شدنش را بستم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم