شمارهٔ ۲۱ - تعریف چشمه ورناک


خَضِر سرچشمه ورناک جوید

که دست از چشمه حیوان بشوید

محیط از شرم ریگ آب ورناک

عرق از جبهه گوهر کند پاک

فرات از رشک نهرش کربلا شد

ز غیرت دجله را، نم توتیا شد

چه شد گر خضر را هم جرعه‌ای داد

رسد این چشمه دریا را به فریاد

ز فیضش ملک کشمیرست معمور

ازین سرچشمه بادا چشم بد دور

اگر ذوق بهار و سبزه داری

به جز کشمیر در خاطر نیاری

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم