شمارهٔ ۴۸
مست عشقم ز خرابات میارید مرا
تا ابد بر در میخانه گذارید مرا
باده پاک روان پیش من آرید دمی
آخر از پاکروان چند شمارید مرا
من که امروز ز تسبیح به استغفارم
پیش در صومعه مهجور مدارید مرا
دلم از زلف بتان سلسله دارد بر پای
تا که از حلقه رندان بدر آرید مرا
ز آبرو دست توان شستن و از نی نتوان
مگر آن روز که با خاک سپارید مرا
دیشب از میکده سرمست به دوشم بردند
اگر چنین هم به در دوست بدارید مرا
گر حریفانه باید به سر وقت کمال
شکر ناب میارید می آرید مرا
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم