شمارهٔ ۱۶۷
روزی که به من ناز و عتابت به حساب است
آن روز مرا روز حساب است و عذاب است
گفتی پس قرنی ز جفایت بکشم دست
فریاد من از دست تو باز این چه عتاب است
خواهند شدن صید و تا ماه ز ماهی
کز عارض و زلف تو بسی شست در آب است
گرد لب و رخسار تو جان بر سر آتش
از ذوق نمک رقص کنان همچو کباب است
من پند تو چون بشنوم ای شیخ که چون عود
گوشیم سوی مطرب و گوشی به رباب است
در مجلس و عظم به قدح پیش کشد دل
روزی که هوا سرد بود روز شراب است
از غمزه میندیش کمال و بکش آن زلف
گر مرغ ببر دام که صیاد به خواب است
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم