شمارهٔ ۱۹۱


عاشقان دردش طلب دارم مرا همدرد کیست

آنکه دارد در غم او جان غم پرورد کیست

ای که گرم و سرد عالم هر دو نیکو دیده ای

گو یکی چون من به اشک گرم و آه سرد کیست

عاشق یکرنگ خواهی جوی در ما خاکیان

ز میان با چهره پر گرد و روی زرد کیست

سیل اشکم برد یک شب بر درش خندید و گفت

پیش ما این شخص آب آورد و لای آورد کیست

گر نرنجیدی زما آن غمزه می کردیم غمز

کان که بی موجب دل از اهل نظر آزرد کیست

بر درت جز چشم بیدار و دل جان سیر من

عاشقی کو در نیارد سر ز خواب و خورد کیست

درد و غم بفرست با باران نخستین با کمال

تا شود معلوم کز عشاق کویت مرد کیست

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم