شمارهٔ ۲۰۹


غم عشق را هیچ تدبیر نیست

بجز وصل و آنچز به تقدیر نیست

به قتل محبان فا مانع است

و گر نه ز محبوب تقصیر نیست

گرفتم که بر دل زدی ناوکم

دریغیت هیچ آخر از تیر نیست

رها کن سر زلف در دست دل

که دیوانه را به ز زنجیر نیست

مکن صوفیا ذکر خلوت به من

که بیشم سر زهد و تزویر نیست

به پاکی و روشندلی ای جوان

می سالخورده کم از پیراه نیست

به مقصد قدم زودتر به کمال

که جز آنت از دست تأخیر نیست

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم