شمارهٔ ۲۳۰
گل از پیراهنت بونی شنیدست
گریبان از برای آن دریده ست
چو دید اندر چمن دامن کشانت
ز حسن و لطف خود دامن کشیده است
به نو بر فلک کم مینماید
مگر از دور ابروی تو دیدهست
حدیثی از لبت هر کس که بنوشت
زکلکش بر ورق سرخی چکیده ست
از چندین تیر کاندر ترکش تست
دل مجروح را تیری رسیده است
ندیدست آن دهان هیچ آفریده
به حکم آنکه از امید کشتن از
کمال از غصه خود را کشت گوئی
هیچ آفریده ست نیفت بریده ست
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم