شمارهٔ ۲۴۲
ما دلی داریم و آن بر دلبری خواهیم بست
ما کمر در خدمت سپمین بری خواهیم بست
هر کسی بندنه بهر سیم و زر بر خود کمر
تا نداند دیگری بر دیگری خواهیم بست
گرچه دل بر بار خود بستیم و بس چون زلف یار
چون به عزم راه باری بر خری خواهیم بست
بار اگر بندیم از کوی تو باری بر رقیب
ما بر آن فتراک جانی و سری خواهیم بست
پادشاهان صیدها بندند بر فتراکها
نقش روی زرد بر خاک دری خواهیم بست
رنگ از روی گل و از گل ورق خواهیم ساخت
صورت او گر به روی دفتری خواهیم بست
در میان گریه چون بوسیم پای او کمال
از در و یاقوت بر وی زیوری خواهیم بست
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم