شمارهٔ ۳۶۰


پیش روی تو ماه را چه وجود

که رخ تست ما هو المقصود

در شب قدر ابروان ترا

همه محرابها برند سجود

آید از زلف تو فغان دلم

همچو آهنگ سوزناک از عود

آن دهانرا کجا وجود نهند

که به بوسی نمی نماید جود

خاک این در شدم همین باشد

حد رفتن براه نامحدود

عقد زلفت گرفتم از سر دست

چند گیرم حساب نامحدود

گفته ای تر چو آب کمال

غوطه دادند لولو منضود

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم