شمارهٔ ۳۹۵
در غم دلدار کس را این دل انگاری مباد
هیچ عاشق را ز یاری درد بی باری مباد
ناز های و هوی مستان زاهدان در زحمشند
را عاشقانرا از می عشق تو هشیاری مباد
خون دل آمد شرابم نقل: دشنام رقیب
گر دل باران خود دارد بر آتش همچنین
هیچکس را اینچنین خواری و خونخواری مباد
اینچنی جز با منش باری و غمخوار مباد
چشم بیدار مرا گر خواب می پوشد نظر
بانگ مرغ از دام چون بخشد فرح صیاد را
جز خیالش مونسی در خواب و بیداری میاد
کار دل در زلف او جز ناله و زاری مباد
از طلب گر می فزاید داغ و درد او کمال
در دل ریش تو جز درد طلبکاری مباد
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم