شمارهٔ ۴۳۵


از برگ گل که نسیم عبیر می آید

نسیم اوست از آن دلپذیر می آید

حدیث کوثرم از یاد می رود به بهشت

چو نقش روی و لبش در ضمیر می آید

برپخت خون عزیزان عجبتر آنکه هنوز

از خردی از دهنش بوی شیر می آید

ندیدم آن رخ و از غم شدم بر آن در پیر

جوان همی رود آنجا و پیر می آید

بیا به حلقه رندان که این چنین منظور

میان اهل نظر بی نظیر می آید

کسی که جامه برد بر قدرت کی آید راست

به لطف چو بیش از حریر می آید

کمال دیده نخواهد ز قامتت بر دوخت

اگر معاینه بیند که تیر می آید

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم