شمارهٔ ۴۶۶


عرفات عشق بازان سر کوی بار باشد

بعلطواف کعبه زین در نروم که عار باشد

چو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی

بصفا و مروه ای دل دگرت چه کار باشد

قدمی ز خود برون نه بریاض عشق کآنجا

نه صداغ نفحه گل نه جفای خار باشد

به معارج اناالحق نرسی ز پای منبر

که سری است جای این سر که سزای دار باشد

ز می شبانه ساقی قدحی نثار ما کن

نه از آن معنی که او را به سحر خمار باشد

به فریب و وعده ما را مکش ای پسر که تشنه

ز عطش بمیرد اولی که در انتظار باشد

نکند کمال دیگر طلب حضور باطن

که قرار گاه زلفش دل بیقرار باشد

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم