شمارهٔ ۴


ز بنده خسرو فخار اجازتی می خواست

که در غزل ببرم نام آن دلارا را

رقیب گفت زنم مشت و بشکنم زنخش

مزن بجان تو گفتم چنین زنخها را

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم