شمارهٔ ۵۳۲
نور چشمی بر صاحب نظری می آید
پیش یعقوب ز یوسف خبری می آید
کره شیرین دهن ما خبر بار عزیز
که ز مصر دگر اینک شکری می آید
هر یکی را ز طرب پای فرو رفت بگنج
که بدست من مفلس گهری می آید
می نشیند ز حد در دل من پیکانی
او هر خدنگی که ازو بر جگری می آید
باد هر گرد که می آرد از آن خاک قدم
چشم دارید که کحل بصری می آید
چون ستاره بدر آنید به استقبالش
کز ره دور می از سفری می آید
گر رود جان تو از پیش میندیش کمال
می رود جان و ز جان دوستری می آید
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم