شمارهٔ ۵۷۷


چهره ام دیده چه حاصل که به خون کرد نگار

که برون نقش و نگارست و درون ناله زار

بار گویند که دارد سر عاشق کشتن

خبر عاشقی من برسانید به یار

این محال است که ما هر دو ز هم می طلبیم

من ز تو مهر و وفا و تو ز من صبر و قرار

آن در ساعد منما بیش به صاحب نظران

که ربودی دل خلقی ز بمین وز یسار

مژه تا خاک درت پیشتر از دیده برفت

در میان مژه و دیده فتاد است غبار

لب می است و بدنت سیم چو هست اینهمه خام

خام باشد ز تو ما را طمع بوس و کنار

عمر در ناله و فریاد بسر برد کمال

در تو درد دل او کار نکرد آخر کار

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم