شمارهٔ ۵۸۴


دلی دارم ز چشمت ناتوانتر

وجودی از دهانت بی نشانتر

چو اشکم در کنار ای در سیراب

اگر آنی شپی باری روانتر

رقیبت مهربانیها نماید

ولی از ما نباشد مهربانتر

به مهرت گر بسنجم ذره ای را

هنوز آن ذرهام آبد گرانتر

میانت گوئیا رازیست غیبی

که از سره ضمیر آمد نهانتر

دل از چشم تو خود بودی چنان مست

چو کردی یک نظر گشت آن چنانتر

میفشان از کمال ای بیوفا دست

کزو عاشق نیابی جان فشانتر

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم