شمارهٔ ۶۰۴


کشت چشم توأم به شیوه و ناز

نظری سوی کشتگان انداز

خستگانرا به پرسشی دریاب

به بیدلانرا به وعده های بنواز

دل بیچاره شد ز هجر تو خون

چاره کار او به وصل بساز

امشب افکن ز روی خویش نقاب

شمع مجلس ز شرم گر بگداز

ما گدائیم و مفلس و نو کریم

ما غریبیم و تو غریب نواز

از تو سر گر طلب کنند ای دل

جان بنه بر سر و روان در باز

عاقبت زلف او بدست آری

گر بیابی کمال عمر دراز

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم