شمارهٔ ۶۱۳


تو زما وصف آن جمال مپرس

لب او بین و از زلال مپرس

عقل گفتا به روی او چو نی

گفتمش روی بین و حال مپرس

گفته ای در سر که رفت سرت

چون شد این قصه پایمال مپرس

ای دل احوال ضعف خود ز طبیب

چون نباشد ترا مجال مپرس

با تو ای بی وفا که گفت بگوی

که همه عمر از کمال مپرس

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم